بی تفاوت می نشینیم از سر اجبار ها

مثل از نو دیدن صدباره ی "اخبار" ها


خانه هم از سردی دل های ما یخ میزند 

در سکوت ما ، صدا می اید از دیوار ها


هر شبم بی تابی و  بی خوابی و بی حاصلی

حال و روزم را نمی فهمند جز شب کارها


دوستت دارم ولی دیگر نخواهم گفت چون

"دوستت دارم" شده قربانی تکرار ها


خنده های زورکی را خوب یادم داده ای

مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها


گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم 

بغض کردم خود خوری کردم نگفتم بارها 





مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مینو رایانه دلنوشته های از افسانه شعبانی سکوی دهم خرید شمش طلا کلینیک بیمارهای نشیمنگاه انسـانی ســــرا☺ کلاس ما پدر الکترو برد جهانبین Carlos